قوله تعالى: أ لمْ تر إلى الذین قیل لهمْ کفوا أیْدیکمْ الآیة بر ذوق ارباب حکمت و سالکان راه حقیقت از روى اشارت میگوید: کفوا أیْدیکمْ، اى اخرجوا ایدیکم عن امورکم، و کلوها الى معبودکم. خویشتن را از کارها بیرون آرید، و یکسر شغلها بمولى سپارید، و باو بازگذارید، که اوست سازنده کار بندگان، مدبر و مقدر کارران، و نگهبان، بسر برنده شغل ایشان بى‏ایشان، دل دهنده تائبان،و پذیرنده عذر خواهان. چند که منت است او را بر بندگان: از اول بنده را رایگان بیافریند، چون در ظهور آرد، از آب و باد و آتش نگه دارد. بسمع و بصر، بفطنت و حکمت بیاراید، ایمان و معرفت بر وى نگه دارد. پس آن گه چون دست بمخلوقى بردارد، خطاب آید که: کفوا أیْدیکمْ دست از مخلوق فرو دار، و بخالق بردار، که خداوند با وفا اوست، دهنده عطا و پوشنده خطا اوست، در مهربانى و کریمى بیهمتا اوست.


و گفته‏اند: کفوا أیْدیکمْ، معنى آنست که: دست از دنیا باز دارید، و در شهوات بر خود فرو بندید، و مال و جاه دنیا براندازید، آنچه حرام است لعنت است، و آنچه حلالست محنت است، و آنچه افزونى است عقوبتست. مصطفى (ص) گفت: «الدنیا ملعونة، ملعون ما فیها الا ذکر الله، عالما او متعلما».


گفت: این دنیا ملعون است، سراى بینوایى و بیدولتى، طبل میان تهى، و بساط فرومایگى. رب العزة تا دنیا را بیافرید در آن ننگرسته، و آن را لعنت کرده، و دشمن داشته، و هر چه در آن، بلعنت کرده مگر سه چیز: ذکر خداوند جل جلاله، که در دنیا است و نه از دنیا است.


دیگر مرد عالم که مسلمانان را چون روشن چراغ و بر دل شیطان داغ است. سیوم کسى که جوینده علم است، و در راه دانش اندر منزل طلب است. مصطفى (ص) از بهر وى گفته:«ان الملائکة لتضع اجنحتها لطالب العلم»، این کس هم در دنیا است، و نه از دنیا. چون ازین سه درگذشت، زینهار گرد دنیا مگرد، که روى معرفت سیاه کند، و جامه عصمت چاک گرداند. خبر ندارى که این دنیاى دنى دیرست تا بر مثال عروسى آراسته، بر طارم نشسته، و از شبکه شک بیرون مینگرد، و با تو میگوید:


من چون تو هزار عاشق از غم کشتم


نابود بخون هیچکس انگشتم‏

على مرتضى (ع) آن هزبر درگاه رسالت و داماد حضرت نبوت، هر گه که بدنیا بر گذشتى، دامن دیانت خویش فراهم گرفتى ترسان ترسان، و گفتى‏ «غرى غیرى یا دنیا! فقد تبتک ثلاثا»


گفتند: اى عجبا، که روان شیر مردان عصر از بیم ذو الفقار تو همه آب گشت، چنین از دنیا مى‏بترسى؟ گفتا: شما خبر ندارید که این دنیا درختى خارآور است، دست هوى و حرص آن را بر کنار جوى عمر تو نشانده، اگر نه باحتراز روى خار آن در دامن عصمت تو افتد، و پاره پاره کند.


نشنیده‏اى که در بدایت کار که هنوز خار آن قوت نگرفته بود، دامن دراعه عصمت آدم چون میدرید؟ اکنون که خار آن قوى گشت، و روزگار برآمد با على بو طالب خود چه کند؟ مصطفى (ص) ازینجا گفت: «حب الدنیا رأس کل خطیئة»،تا دل بر آن کمتر نهند، و حذر کنند، و رب العزة جل جلاله گفت: قلْ متاع الدنْیا قلیل و الْآخرة خیْر لمن اتقى‏. تا رغبت کمتر نمایند، و از آن پرهیزند.


واسطى گفته: چون ایشان را در دنیا زهد فرمود، بچشم ایشان اندکى ساخت، و در قرآن مجید «قلیل» خواند، تا ترک آن بر ایشان آسان شود، هذا غایة الکرم و الرحمة. و گفته‏اند: رب العزة عارفان را درین آیت از دنیا بربود و بعقبى کشید، بآنچه گفت: و الْآخرة خیْر لمن اتقى‏ پس از عقبى نیز بربود، و بخود کشید بآنچه گفت: و الله خیْر و أبْقى‏.


أیْنما تکونوا یدْرکْکم الْموْت حکایت کنند از جوانمردى که هر گه که این آیت برخواندى گفتى: آه از مرگ نفس! آه از مرگ دل! آه آه از مرگ‏جان! اگر درین بمانم مرا چه توان؟ و درد را چه درمان؟ چون حال اینست و کار چنین، بى کسا که منم، بى سر و سامان، خداوندا!


هم تو مگر سامان کنى، را هم بخود آسان کنى


درد مرا درمان کنى، زان مرهم احسان تو!

او که نفسش میرد از دنیا درماند، او که دلش میرد از عقبى درماند، او که جانش میرد از مولى درماند، او که نفسش مرد از اهل و ولد جدا ماند، او که دلش مرد از انس و طرب باز ماند، او که جانش مرد از خداى صمد درماند. پس دلهاى عزیزان و صادقان که از نهیب این سخن و سیاست این حال خون گشت، که آیا در ازل براى ما چه رفته؟ و در ابد کار ما چون آمده؟


پیر طریقت اینجا گفته: اولیتر بتیمار خوردن از آن کسى نیست که از ازل خویش او را بى آگهیست! غافل بودن از ابد خویش از نادانى است، میان بوده و و بودنى این خواب غفلت چیست؟ آدمى را میان دو موج از آتش چه جاى بازیست؟! أیْنما تکونوا یدْرکْکم الْموْت ابو هریره گفت: که از رسول خدا (ص) شنیدم که گفت: «ان الروح اذا خرج من جسده، و اتى علیه سبعة ایام، یقول: یا رب ائذن لى حتى انظر الى جسدى».


گفتا: چون جان پاک از آلایش بشریت مرغ وار از قفص خاک بیرون آید، و سوى عالم علوى قصد آشیان عزت کند، چون بر آن مرکز خویش قرار گیرد، و یک هفته بر آید، از خالق دستورى خواهد تا آن منزل خاص خویش را باز بینم، و حال وى باز دانم. دستورى یابد، آن جان پاک بخاک در آید، و از دور بقالب خویش نگه کند، آن را نه برنگ خود بیند، و نه‏بر حال خود، آب بیند که از چشم در ایستاده بجاى روشنایى، و از دهن در ایستاده بجاى گریانى. بزارد و بنالد و بگرید، و باز گردد تا هفته دیگر، پس دیگر بار دستورى خواهد، آید، و جسد خود را بیند، در آن لحد تاریک، بزارى زار آن آب همه صدید شده، و بوى بگشته، از نخستین بار بیشتر گرید، و زارتر بود.


پس برود و به هفته دیگر باز آید. خورنده بیند براست و چپ روى وى، و آن جمال و کمال خلقت وى همه دیگرگون گشته. خورنده از چشم بیرون میآید، و در بینى میشود، و از بینى بیرون میآید، و در دهن میشود. آن گه جان بفریاد آید، و گوید: آه صرت جیفة قذرة! کجا است آن قد و بالاى تو کجاست آن جمال و کمال تو؟ کجاست آن صورت زیباى تو؟ کجاست آن محاسن نورانى تو؟ کجاست آن گفت دلرباى تو؟ کجااند عیال و فرزندان تو؟ که از بهر ایشان بار کشیدى، و رنج بردى، تا به بینند حال و جاى تو، و عبرت گیرند بکار تو. این املک الطویل؟


و حرصک الشدید؟ این منزلک العمران؟ این ما جمعت من حلال و حرام؟ این اخوانک و رفقاوک؟ این من کنت تفخر بهم؟ ترکوک فى لحدک وحیدا، بین التراب و الدود، لو نظروا علیک کما نظرت لترکوا الدنیا و بکوا على انفسهم ایام حیاتهم! فالویل لى و لک الى یوم القیامة من الملک الجلیل، و دیان یوم الدین! فعلیک السلام، فلیتنى لم ارک و لم ترنى. ثم انقلب عنه و مضى. پس راوى خبر گفت و الله اعلم: فهذا احوالنا و مردنا و مصیرنا، و انا لله و انا الیه راجعون.


أیْنما تکونوا یدْرکْکم الْموْت مجاهد گفت: این آیت در شأن زنى فرو آمد که دخترى داشت، و این زن مزدورى داشت از خانه بیرون فرستاد تا آتشپاره‏اى بخانه آرد. مزدور مردى را دید بر در خانه ایستاده، و میگوید: دخترى را زادند درین خانه؟ مزدور گفت: آرى. گفت: آن دختر نمیرد، تا آن گه که قضاءفسق و فجور فراوان بر سر وى برود، و آن گه بعاقبت مزدور او وى را بخواهد، و آن گه مرگ او بعنکبوت بود. مزدور از آن سخن در خشم شد، و کارد برداشت، و شکم آن دخترک بشکافت، و در بحر شد، و خویشتن را ناپدید کرد. آن دخترک را شکم بدوختند، و معالجت کردند، تا بحال صحت باز آمد. چون بحد بلوغ رسید، سر در نهاد، و آنچه قضا بود از فجور بر سر وى برفت. پس بساحل بحر شد، و آنجا مقام کرد، تا روزى که آن مزدور از دریا بر آمد، و مالى فراوان با وى. پس دلاله را برخواند، و گفت: زنى با جمال از بهر من بخواه. دلاله گفت: اینجا زنى است نیکوترین زنان بجمال، چنان که میخواهى، اما فاجره است، مگر که تو او را بخواهى دست از فجور باز دارد. آن زن بخواست، و هم چنان کرد، از فجور توبت کرد، و بعقد نکاح در تحت این مرد آمد. و این مزدور او را سخت دوست میداشت. روزى این مزدور سرگذشت خود باز گفت، و حکایت باز کرد. زن گفت: من آن جاریه‏ام که تو شکم وى بشکافتى، و اینک نشان شکافتن و دوختن. مزدور گفت: مرگ تو بعنکبوت باشد چنان که نشان داده‏اند، اما من از بهر تو در میان صحرا کوشکى بسازم، و چندان بالا دهم که عنکبوت آنجا نرسد. چنان کردند، و آن زن در قصر مینشست. آخر روزى عنکبوت در میان قصر پیدا گشت. این زن بترسید، و بر آشفت، و انگشت پاى وى بر آن عنکبوت آمد، او را در گزید. و از آن گزیدن اندامهاى وى سیاه گشت، و از دنیا برفت. رب العالمین آیت فرستاد در شأن وى که: أیْنما تکونوا یدْرکْکم الْموْت و لوْ کنْتمْ فی بروج مشیدة از مرگ هیچکس نتواند گریخت، هر جا که روید بشما در رسد.


مصطفى (ص) گفت: «احبب من شئت فانک مفارقه، و عش ما شئت فانک میت، و اعمل ما شئت فانک ملاقیه».